رفته رفته به غروب زندگي نزديك ميشويم ، در حالي كه آمادگي روبه رو شدن با آن را نداريم و ترسي از آن واقعه در وجودمان نمايان است .دلايل مختلفي براي به وجود آمدن اين ترس ميتواند وجود داشته باشد . ولي شايد عمده ترين دليل آن اين است كه قدم هاي نزديك شدن به اين رويداد را با پيش فرضهاي اشتباه برداشته ايم .
در صبح زندگي با اعتقادات محكمي زندگي كرده ايم كه در غروب آن به بي ارزشي آن پي برده ايم و با تمام وجود ميبينيم كه در حل دغدغه هاي اساسي زندگي كاربردي ندارند . آيا تا با حال اين پرسش براي شما پيش آمده است كه چرا تا قبل از اينكه پا به عرصه وجود بگذاريم و جنيني بيش نبوديم ، هرآنچه ميخواستيم و نيازمان بود بدون كوچكترين تلاشي برايمان مهيا بود . پس از تولد چه اتفاقي رخ داده كه همين انسان تا به اين اندازه جهت رفع نيازهاي خود به ديگران وابسطه است . آيا اين امكان وجود دارد كه ما به مانند دوران جنيني براي تمام عمر خود بي نياز باشيم ؟
واقعيت اين است كه هر آنچه در اين زندگي به آن نيازمند هستيم از قبل در درون ما پيش بيني شده است و همه آن به هنگام تولد همراه ماست . به قول دكتر داير" رد پاي آينده را در وجود هر كس مي توان ديد ."فقط بايد اجازه داد اين صفات ظاهر شوند .و يا اگر از وجود آن مطلع نيستيم پي به وجود آن ببريم .
زماني كه ما متولد ميشويم ، محيط زندگيمان را باورهاي اجتماعي ، فرهنگي و....... احاطه كرده است كه از همان بدو تولد مستقيم و غير مستقيم اين باورها به هركدام از ما تزريق ميشود . تلقين اين باورها آثار مختلفي در زندگي تك تك ما دارد . يك از موارد بسيار محسوس آن تلقين عدم اعتماد به نفس است ، اينكه بايد در زندگي و ادامه راه به شخصي غير از خود تكيه كرد . آهسته آهسته براثر تكرار ارزش هاي كاذب و غير واقعي ، يك من غير واقعي در وجود ما شكل ميگيرد كه روانشناسان به آن را ايگو ميگويند .
از اين لحظه به بعد است كه من غير واقعي در ادامه زندگي ما حكومت را در دست ميگيرد و عنان كيله امور را از روح اصيل گرفته و خود يكه تاز ميدان ميشود . و بدين ترتيب است كه آنچه داريم از بيگانه تمنا ميكنيم .
من غير واقعي يا همان ذهن پس از تسلط كامل بر شخص شروع به ديكته كردن سلسله آموزش ها و باورهايي ميكند . در نتيجه تعريفي از ما ارائه مي دهد كه در جهات مختلف توسعه ميابد اين تعاريف از شخص ابعاد مختلفي دارد كه ما به چند نمونه از آن اشاره مي كنيم :
1-من عبارت هستم از دارايي هايم ، پس هر چه دارايي هايم بيشتر شود من توسعه بيشتري مي يابم .
2-من شغلم هستم ، پس هر چه در جايگاه شغليم ارتقا يابم بر ارزش من بيشتر افزوده خواهد شد.
3-من چيزي هستم كه مردم فكر مي كنند ، پس هر چه بيشتر تلاش ميكنم كه رضايتمندي عمومي را به سوي خود جلب كنم .
بنابراين ما براي هر چه بزرگتر كردن تعاريفي كه ذهن از ما كرده است دست به يكسري فعاليتهاي ميزنيم . ميزان موفقيت بستگي به پول بيشتر دارد و اين پول بر اساس تعاريف قبل بر ارزش ما خواهد افزود لذا هر چه بيشتر تلاش ميكنيم كه ميزان بيشتر از آن را كسب كنيم و اين است كه دنيا محلي براي رقابت ميشود و باز براساس همان تعاريف ميخواهيم رضايتمندي عمومي را نسب به خود هر چه بيشتر جلب كنيم و نزد ديگران جذابتر جلو كنيم در نتيجه صف هاي طولاني را مقابل كلينيك هاي زيبايي تشكيل ميدهيم .
همه موارد مطرح شده باعث به وجود آمدن مشگل اساسي تري ميشود و آن اين است كه ما خود را از خدا جدا بدانيم . اين نهايت بلايي است كه من غير واقعي بر سر ما ميآورد .به نظر ميرسد پاسخ به اين سئوال كه بارها در اطرافمان با آن روبرو شده ايم روشن شده باشد كه دليل نابودي انسان بعد از به وجود آمدن بحران هاي مالي ، شغلي و ........ چيست ؟ روشن و واضح است كه همذات پنداري با داراي ها ، شغل ، پول و ساير هويت هاي كاذب باعث نابودي شخص بعد از به وجود آمدن بحران براي هر يك از آنها مي شود.
براستي اگر وجود ما برگرفته از منبعي عظيم ، بي نياز ، شادي بخش و...... هست دليل اين همه رنج ، اظطراب ، نياز و ...... در چيست ؟
شما چه فكر ميكنيد
راه چاره چيست ؟
ادامه دارد .........
رضا